باز هوای وطنم ، وطنم‌ آرزوست

سلام ...


میگن یه دیوونه با چوب میزد توی سر خودش گفتن چرا این کار رو میکنی گفت نمیدونید وقتی نمیزنم چه حالی میده  


دوست دارم  با تمام وجودم شادی کنم . این اتفاق نمیفته مگر یه اتفاق بد بیفته بعد از اون رهای پیدا کنم  اونوقت که شاد شاد میشم  . یا بعضی از اتفاق های بد برای انسان خاطرات شیرینی به همراه دارن که ادم از به یاد اوردنشون شاد میشه ...


یک بار مجبورن مدت زیادی ازاهواز به دور بودم جای دوریم نبودم تهران بودم وقتی برگشتم اهواز هوای شرجی وحشت ناکی بود ولی باور کنید اصلا احساسش نکردم چنان نفس عمیقی کشیدم که انگار توی دشت پر از گل هستم ... 


 یک بار من و دو سه نفر دیگه همراه یک مریض بودیم در تهران جو بسیار خوبی بود منهای مریضا اینا که میدیدم  همراه  های مریض ها  همه شهرستانی بودن نمیذاشتن به کسی دیگه بد بگذره . 

یک بار این مریض ما هوس نون پنیر خیار کرد مام فردا صبح براش تهیه کردیم  . هرکی مارو میدید  داریم نون پنیر میخورم اخم  میکرد میگفت ما که نموردیم میگفتید یه چیزی برای شما هم درست میکردیم ( ما  چهار نفر مرد مجرد  بقیه خانواده ) 


یک بارم بچه های کوچه تعریف میکردن که  احسان ( پسر همسایمون ) وقتی از دانشگاه اصفهان برگشت از پشت بام میبینتش که زانو میزنه خاک کوچه رو بوس میکنه  کاش یا من برام این اتفاق بیفته یا یا حداقل میدیدم همچین صحنه ای مستندی رو 


دردای این طوری به خاطرات بعدش میچربه و ادم رو کلی به ذوق میاره 


یادش بخیر وقتی از رادیو خبر ازادی ابوالقاسم  پسر همسایمون ( که تو بچگی  وقتی میخواستیم بازی کینم همیشه خدا سر دسته بود اون مشخص میکرد کی یار کی ) شنیدیم همه ریخیتیم توی کوچه یادمه مادرش اینا نبودن خونه وقتی وارد کوچه شدن همه زن ها  کوچه کل زدند. و خبر  آزادی تنها اسیر کوچمون رو به مادرش اینا دادن  

و اتفاق های زیادی که هیچوقت از ذهن ادم پاک نمیشن  و اگر خدای نکرده پاک بشن همیشه با خودت کلنجار میری  میخوای  به یاد بیاری ...




جام جهانی

خب امروز شنبه هستش و دیروز ساعت 20:20 دقیقه  جام جهانی  تمام شد نخود نخود هرکه رود خانه خود 

شاید برای شما لذت داشته باشه ولی برای من جام جهانی دیگه معنی نداره 


جام جهانی بدون برزیل ( تا فینال ) مثل خوردن ساندویچ بدون نوشابه میمونه تحملش سخته 


یا اینکه فکر کنی  فلافل جزو ساندویچ ها نیست میتونی بدون نوشابه هم بخوریش 


پاپتی

اولین وب نوشته

کاش هیچوقت کفش نمیپوشیدم  پاپتی میموندم 

 قشنگ یادم از کی شروع شد . اگر دمپایام درست میپوشیدم برام یه جفت دمپای ابری جایزه میگرفتن 

الکی الکی داشتم بزرگ میشدم . چقدر راحت گول خوردم ، چقدر راحت با دنیای بچگی و پرسه زد توی خیابونا اونم پاپتی  خدا حافظی کردم بزرگ شدم 

به اینجا ختم نمیشد. داشتم به دمپای عادت میکردم که کفش امد باید تحمل میکردم پاهای که ازادانه برای خودشون میگشتن باید زندانی میشدن باید طناب پیچ میشدن  انقدر ادامه دادم دادم و  پیش رفتم که الان مجبورم برای رفتن تا سر کوچه کفش بپوشم 


پاپتی